Thursday, September 14, 2006

"باد" by Sara

جاده ٬
وسوسه ايست هميشگی

رفتن و نماندن
زجری مدام ٬
که از دل بستن
بازم می دارد

ریشه هایم را نه به خاک
که به افق های دور ٬
سپرده اند

شاید فرزند دختری کولی باشم
که دل به باد داده بود ٬
و من
حاصل هماغوشی یک روز گرم آخر بهار
هنوز
پدرم را
جستجو می کنم
و
پايم
تمنای سنگينی هيچ زنجيری را
فرياد نمی زند

سارا

6 comments:

LT said...

خیلی قشنگ بود سارا. آدم رو احساساتی میکنه. من رو یاد این انداخت

بالش من پر پرواز پر چلچلهاست

Siamak said...

Cute... and very poetic! :-)

پايم
تمنای سنگينی هيچ زنجيری را
فرياد نمی زند

Niloofar said...

It was so amazing! thanks for sharing it!

Jackal said...

zendegi-e-modern

vasvaseye raftan,
enzejar az zanjir e risheh (heritage/tradition),
jost-o-jouye anche vaghe'i amma gom shodeh,
nezaareye har anche dood mishavad o be hava miravad,
dobareh sakhtan,
del bastan, o baz del kandan,
naboodi e dobareh,
va baz vasvaseye hamishegi.

Anonymous said...

جاده تن خود را زیر نگاهم به هزار ناز می کشد و هر گام گرهی کوچک از دلم می گشاید، ممنون.

Amir said...

It's amazing how an artist/poet can describe your feelings better than you can.