قرارش را از یک هفته پیش گذاشته بودیم. او با مادرش می آمد در خانه مان من و مادرم را سوار می کرد و چهارتایی می رفتیم. او ٬هنوز همسرگرامی نبود. حتی نامزد گرامی هم نبود. چیزی بود بین دلهره های عاشقانه جوانی و آرزوهای آینده . از صبحش مدام به انگشت دوم دست چپم نگاه می کردم. قرار بود حلقه بخریم. من از طلا و جواهر متنفرم. ولی حس می کردم این یکی حس دیگری دارد. برایم مهم بود. دلم می خواست دوستش داشته باشم. عصر زودتر از سرگارش فته بود تا مادرش را سوار کند که به من تلفن کرد پرسید که تلویزیونمان روشن است؟ و اگر نیست سریع روشنش کنم. هیچ نمی دانستم چه ربطی بین این اولین خرید زندگی مشترک ما٬ این اولین آشنایی های خانوادگی رسمی ٬ و این حلقه ای که هیچ نمی دانستم چطور باید انتخابش کنم با برنامه تلویزیونی وجود دارد. گفت بزنم یک کانال خبری مثل سی ان ان . درست پنج سال پیش بود. وقتی رسید خانه ما هر دو تایمان میخکوب جلوی تلویزیون نشستیم. درست همان موقع بود که برج اول فرو ریخت. ما در تحیر و سکوت به صفحه تلویزیون خیره بودیم. مادرهایمان اصرار می کردند که زودتر راه بیفتیم وگرنه دیر می شود. هر چه طلافروشی مادر من بلد بود رفتیم و هرچه مادر او. ولی هر دوتامان منگ بودیم. حلقه ها را امتحان می کردیم به امید اینکه زودتر سوار ماشین بشویم و رادیو را روشن کنیم. برج دوم هم ریخته بود. دو نفری مدام تحلیل می کردیم که حالا چه خواهد شد؟ مادرهایمان می گفتند خوب است؟ می گفتیم ها؟!
حلقه ازدواجم را دوست دارم. تنها جواهری است که تا به حال دست کرده ام و هرگز از خودم جدایش نمی کنم. نگاهش که می کنم ذهنم پر از خاطره می شود. یک حس شیرین سرخوشی همه وجودم را می گیرد ولی همیشه خاطره آن روز که دنیا را تکان داد را هم برایم زنده می کند. وقتی توی طلا فروشی این حلقه را دستم کرده بودم نمی توانستم به این فکر نکنم که آنهمه آدمی که توی برجها بودند و همین الان فرو ریخت دارند چه می کنند؟و اینکه همه چیز دنیا با این فرو ریختن تغییر خواهد کرد.
این است که هرگز خاطره حلقه خریدنمان فراموشمان نمی شود. می دانیم درست دو ساعت بعد از فرو ریختن برج دوم تجارت جهانی ٬ ما حلقه های ازدواجمان را خریدیم. همه دنیا تغییر کرد . من و او هم.
حلقه ازدواجم را دوست دارم. تنها جواهری است که تا به حال دست کرده ام و هرگز از خودم جدایش نمی کنم. نگاهش که می کنم ذهنم پر از خاطره می شود. یک حس شیرین سرخوشی همه وجودم را می گیرد ولی همیشه خاطره آن روز که دنیا را تکان داد را هم برایم زنده می کند. وقتی توی طلا فروشی این حلقه را دستم کرده بودم نمی توانستم به این فکر نکنم که آنهمه آدمی که توی برجها بودند و همین الان فرو ریخت دارند چه می کنند؟و اینکه همه چیز دنیا با این فرو ریختن تغییر خواهد کرد.
این است که هرگز خاطره حلقه خریدنمان فراموشمان نمی شود. می دانیم درست دو ساعت بعد از فرو ریختن برج دوم تجارت جهانی ٬ ما حلقه های ازدواجمان را خریدیم. همه دنیا تغییر کرد . من و او هم.
4 comments:
like many others who have read this post today, I got nothing to add ...Exactly like that very day, the day that we watched disaster collapsing on the whole world speechless scared and sad
Let us all take a second today and hope for the world peace.
Nice to read your story. I had a similar of my own: my very best friend and a couple of others were going to fly to US at that very night!
But there's something that annoys me: You know, that was a terrible thing to happen. I confess that I cried that night, because of the shock of the incident. And I don't hate anybody more than those who brain-washed those who did that.
But still...
What annoys me is the descrimination. Why is it so that when such a thing happens in a developed country, it's a huge disaster, and we feel so sorry about it, and everybody talks about it as if it's something important related to everybody in the world, yet if Taliban killed and tortured and abused Afghan people for so many years, that remains unnoticed... maybe that was their own fault?! Why nobody cares if every day tens of random people are killed in a suicide bombing in Iraq? Why nobody feels for 100000 Pakistani people killed in an earthquake? Or those 20000 who are killed every year in road accidents in Iran?
Are the lives of some people worthier than the others'?
Many people die of many causes and it's so upsetting to see the ones who lose their lives because of violence. However, 11/9 was much more than a few thousand lost lives. It was a symbol, it was so un-precedented that started a new era. That's why it's so significant.
"it was so un-precedented that started a new era"
... the era of let's-fight-against-"terrorism", after being confused for a while about what can we do now instead of fight-against-"communism".
What was the symbol for? Maybe to remind US state leaders that if they keep on abusing and humilating people around the world, eventually some even wilder powers will come up to screw you or your people as revenge.
Did you mean the same?
Post a Comment