Thursday, September 28, 2006

"!می دانم " by Meysam

هر روز صبح که از خواب برمی خیزم می دانم، در بی تابی سحرگاهی پرندگان چیزی هست، و من آن را می شنوم
و در نقاشی هر روزة سپیده دم چیزی هست، و من آن را می بینم
و در هر برگ چنار که رقص کنان از درخت فرو می افتد چیزی هست، و من آن را می بینم
و در فریاد خندة کودکان که از پی هم می دوند چیزی هست، و من آن را می شنوم
و در صدای خرد شدن هر برگ زیر پایم، وقتی در کوچه زندگی قدم می زنم چیزی هست، و من آنرا می شنوم
و در عمق نگاه خندان تو وقتی از میان جمع به من می نگری چیزی هست، و من آن را با عمق وجودم احساس می کنم
و با خود می پندارم دنیا چه جای خوبی بود برای زندگی اگر
همه می شنیدند بی تابی سحرگاهی پرندگان را، و می دیدند نقاشی هر روزة سپیده دم را و
...
میثم

4 comments:

Anonymous said...

buddy, i feel overwhelmed now! will you do me a favour and refrain from sending white noise please?!

Anonymous said...

My Dear MYSM,
Wow !

LT said...

بسیار زیبا بود میثم. ای کاش همه ما هر روز به همه اینها توجه میکردیم. زندگی چقدر قشنگتر میشد

Anonymous said...

It is as white as you said:)