Saturday, September 09, 2006

"برش #1" by Baran

دفترچه رو بست و روش رو به من کرد:" چى مىگى؟"
مثل هميشه لالمونى گرفتم:" هيچى... اصلا کارى باهات ندارم."
به نظر کلافه مىرسيد:" پس ديوانهيى وسط نوشتنم مىآى اينجا صدام مىکنى؟" و بعد صاف زلزد تو چشمهاى من. کمى نگاهش کردم، سرم پر از حرف بود، دلم مىخواست غر بزنم، خودم را واسه يکى لوس کنم، اما با اون لحن صداش؟ نه ممکن نبود. بى اينکه چيز ديگرى بگم برگشتم به اتاق خودم، اتاق نيمه تاريکم بوى رنگ مىداد، پنجره باز بود و اتاق سرد، مورمورم شد، تنها چراغ ديوارى که روشن بود نورش را پاشيده بود روى بوم مربع شکل. زل زدم به بوم، نمىفهميدم قرمزيش زياد بود يا بايد آن نقطه مشکى را کمى، فقط کمى بزرگتر مىکردم، حواسم جمع نبود، رفتم کنار پنجره، خيابون شلوغ بود، پر از آدمهاى قرمز و مشکى، در رفت و آمدى پرشتاب، زير لب اون آهنگه را زمزمه مىکردم و آروم آروم تکون مىخوردم. صداى پاش رو شنيدم ، اما حوصله نداشتم به روى خودم بياورم، سست بودم، سست و بى حوصله، بيشتر دلم مىخواست بتونم يه جورى که به اين خيابون ديد داشته باشم لابه لاى بوى رنگها بخوابم و تا وقتى خوابم بره زل بزنم به رفت و آمد قرمزها و مشکيها و زير لب زمزمه کنم.
دم در وايساده بود و منو نگاه مى کرد، مى دونست مى دونم، آخرش طاقت نياورد، اومد جلو، دستش رو انداخت دور کمرم، همينطور آروم آروم تکون مى خوردم، سرش رو آورد نزديک گردنم، بعد چشمش افتاد به خيابون، نفسش گردنم رو قلقلک مى داد، يه کم به آمدشدنها با من نگاه کرد ، بعد برگشت رفت بوم رو ديد بزنه، چرخيدم تا بتونم صورتش رو ببينم، چشمهاش رو ريز کرده بود و با يک اخم گنده داشت بوم مربع شکلم رو ورانداز مى کرد، يک کم گردنش رو کج کرد و سرش يکورى شد، فکر کردم الانه که ايرادش رو بهم بگه. اما نگاهش رو از رو بوم برداشت، لبخند شيطنت بارى زد و گفت:"خوب کار کن ديگه، معطل چى هستى؟"
"نمى دونم گير کردم، ايراد داره، اما نمىفهمم چشه، قرمزه زياديه يا..."
حرفم رو قطع کرد:" ادامه بده، داره شکل مى گيره..."يک کم به من که با خنگى خاصى کنار پنجره ايستاده بودم نگاه کرد و خندش گرفت، اومد جلو بغلم کرد، هنوز صداش پر خنده بود:"چته؟"...با کلافگى تکون تکون خوردم و دورش کردم:"نمى دونم بى حوصلم، نکن...تموم شد نوشتنت؟"
خودش رو کشيد کنار:" نه، تمرکز ندارم."
"مگه نبايد فردا تحويل بديش؟"
"چرا."
رفت پشت پنجره ، اومدم جلوى بوم چشمم رو ريز کردم، گردنم رو يک کم کج کردم و زل زدم توى بوم، قرمزه و مشکيه انگار تو هم مى لوليدند، مشکيه کوچيک بود، قرمزه هى مىخوردش و هى بالا مىآوردش، مشکيه هى تو دل و روده هاى قرمزه وول مى خورد، گفت:"سيگار دارى تو اتاق؟"به کنار پنجره اشاره کردم، يه سيگار از تو جعبه برداشت و کبريت رو آتش زد، حالت دستاش وقتى مىخواست سيگار رو بگيرونه هميشه خلم مىکرد، سيگارش که گرفت، يک پک عميق زد و گفت:"چى شد فکرات رو کردى؟"
چشمهاش تو تاريک روشناى اتاق بدجورى برق مى زد، نور ماشينها هيکلش رو سايه روشن مىزد، باز همونطورى وايسادم و نگاش کردم، نمى دونستم چى بگم، يک پک ديگه زد به سيگارش و دست چپش رو به سمتم دراز کرد، چشمهاش دوباره پر شده بود از يک لبخند شيطنت بار، دستش رو گرفتم، نرم کشوندم پيش خودش، هنوز ته کلافگى تو وجودم بود، تکيه داد به گوشه پنجره، دست چپش حالا دور شونههام بود، شهر زير پامون شلوغ بود، مشکيها و قرمزها با شتاب در رفت و آمد بودند و نور چراغ ماشينها اندامهاى پر تنششون رو سايه روشن مى زد، چشمهام رو تنگ کردم، سرم رو يک کم کج کردم، حالا سرم تقريبا روى شونه چپش بود و زل زدم به وول خوردن مشکيها و قرمزه

4 comments:

LT said...

this is intense, raises many questions! I'm asking myself if they'll make love in the next cut ...or he'll work and she'll stare at the reds and the black...

Niloofar said...

I have to wait for commenting just a little one here: when you are writting you have to CHOOSE the best word not any world that comes to your mind and have the same meaning. I think a lot of the words in this post could have been chosen better. that would make it a great one. when you have the story and you have the caracters then the most important thing is to choos the best word to describe it and that takes consentration.
for example:
نوشتی :زل زدم توی بوم . در صورتی که اگه موقع نوشتن کمی دقت کنیم به راحتی می تونیم بفهمیم این بهترین انتخاب نیست. فکر کنیم چه چیزای دیگه ای به جای اون میشه گفت که به روند داستان کمک کنه بعد می تونی بنویسی: به بوم خیره شدم .
این انتخاب کلمات کار سختی نیست فقط احتیاج داره که آدم با عجله ننویسه و موقع نوشتن دقت کنه و همینطور هم گنجینه لغت و ترکیبات در ذهنش ریاد باشه . یکی از دلایلی که من هرگز نمی تونم به انگلیسی داستان بنویسم همینه چون دامنه لغتهام خیلی محدوده بنابراین نمی تونم انتخاب کنم.

Anonymous said...

من اصول داستان نویسی یا نقد رو بلد نیستم، هرچه که دارم رو از خواندن کتابها در طی این سالها و مقایسه آنها دارم، نمی دانم راستش اما من خودم آنچیزی را که راجع به این نوشته م دوست دارم در واقع لحن تعریف این صحنه است، اگر دقت کنی من از "زل زدن" چند جا استفاده کرده م، و شاید هیچ وقت نتوانم از لغت خیره شدن در این متن استفاده کنم چون به نظرم بار حسی "خیره شدن" در متن روایی من نمی نشیند، یکهو خیلی ادبی و سنگینتر است، این متن دقیقا بدون فیلتر از ذهن اون دختر نوشته شده، و برای همین انتخاب لغتهاش باید جوری باشه که به اون حس بخوره یا اون رو برسونه، در واقع متن با عجله نوشته نشده، اما ممنون از نقدت :).

Jackal said...

great advice niloofar jan; would everybody try to use their dictionaries a little more often please?!