Showing posts with label poems. Show all posts
Showing posts with label poems. Show all posts

Thursday, July 12, 2007

زنان سرزمينم" ازنیلوفر"


تو ٬ با گیسوان افشان سیاهت و مژگان بلندت ایستاده ای.

نگاه می کنی به بی انتهای روبرو و به سیاهی پشت سر.

همیشه تنهایی. سیاهی چشمانت تنهاست و گیسوان وحشی ات حیران.

هیچ کس لبخندت را نقاشی نمی کند.

آن قدر نخندیده ای که خندیدن از یادت رفته است.

بلند می خندی و هیچ نمی دانی شادی چیست.

نامت آزاده است و آرزو . و تو چه می دانی از آزادی؟ و تو چه می دانی از آرزو؟

دلت پر از رازهای پنهان است.

راز نگاههای یواشکی یاد تنها باری که اگر دلت لرزیده بوده.

راز غصه هایی که راه گلوت را بسته. راز بزرگ بی آرزویی.

تو حتی عروسک کوکی هم نیستی. که با فشار هرزه هر دستی٬ فریاد خوشبختی سر دهی.

تو٬ خوشبختی را ٬ آرزو را و آزادی را یک جا کنار گذاشته ای.

گیسوان سیاهت را زرد می کنی و لالایی می خوانی.

تو از نسل شهرزادی ولی هیچ قصه ای نداری.

بی آرزو و تنها ایستاده ای و نگاه می کنی به بی انتهای تو خالی روبرو.

Wednesday, October 18, 2006

a peom by Baran

مشق شب هر شب من
شبانه های توست،
تا گرد خود تو را بکشم و
گرد خود حصار باد
شبانه هایت را شمارش می کنم
در نفس هایم
و نبض شب خود را می نوازم
بوم بوم
در تپش هایت.
و حکایت شبانه هایت را باز می گویم
هر شب
تا انعکاست را در باد بپیچانم.
تار تار
می بافد شهرزاد
نقش شب شبانه های خود را
در متن مرگ
به دور از ابتذال
یکی بود، یکی نه
و تو هر شب شکوه شبانه خود را
خط به خط در مشق شب من دیکته می کنی

Thursday, September 28, 2006

"!می دانم " by Meysam

هر روز صبح که از خواب برمی خیزم می دانم، در بی تابی سحرگاهی پرندگان چیزی هست، و من آن را می شنوم
و در نقاشی هر روزة سپیده دم چیزی هست، و من آن را می بینم
و در هر برگ چنار که رقص کنان از درخت فرو می افتد چیزی هست، و من آن را می بینم
و در فریاد خندة کودکان که از پی هم می دوند چیزی هست، و من آن را می شنوم
و در صدای خرد شدن هر برگ زیر پایم، وقتی در کوچه زندگی قدم می زنم چیزی هست، و من آنرا می شنوم
و در عمق نگاه خندان تو وقتی از میان جمع به من می نگری چیزی هست، و من آن را با عمق وجودم احساس می کنم
و با خود می پندارم دنیا چه جای خوبی بود برای زندگی اگر
همه می شنیدند بی تابی سحرگاهی پرندگان را، و می دیدند نقاشی هر روزة سپیده دم را و
...
میثم

Sunday, September 24, 2006

"La Gara" by Myelon

Whose Fall,
Whose Demise,
Shall I Chant
For Your Crowd of Vice?

Pity...

Little Hopes,
Petty Lives,
Over and Over
The Throw of Dice...

One More Game,
The drama is ours.

One More Chance,
The plot In our hands.

NOW Is the Time,
Try to Understand.
This Play Must Be
A Glorious Trance.

T.M.
09
24
06

Thursday, September 14, 2006

"باد" by Sara

جاده ٬
وسوسه ايست هميشگی

رفتن و نماندن
زجری مدام ٬
که از دل بستن
بازم می دارد

ریشه هایم را نه به خاک
که به افق های دور ٬
سپرده اند

شاید فرزند دختری کولی باشم
که دل به باد داده بود ٬
و من
حاصل هماغوشی یک روز گرم آخر بهار
هنوز
پدرم را
جستجو می کنم
و
پايم
تمنای سنگينی هيچ زنجيری را
فرياد نمی زند

سارا

Friday, September 08, 2006

"MIRAGE" by anonymous

I was searching for the answer,
In all the places I could wonder,
Tried to see many above and under,
But it was well hidden.

Ventured up-and-down the fields,
Leaped over broken trees, flowing springs,
Asked every living soul who'd know the means,
But it was all riddle.

Deeply entangled in my despair,
Baffled and my mind's rudder beyond repair,
And still longing after its dementing hither,
But it was yet feeble.

T'was at dawn, revoking with contempt,
Shedding off the holy chains, the stigma, and the tempt,
Grinning and aloof for I essentially sensed:
The hidden void. The riddle, fake. The feeble, wane.