Tuesday, October 10, 2006

"پياده روي روي آب " by Niloofar

آن روزها که مهاجران اروپایی در جستجوی سرزمینی تازه با آرزوهای بزرگ وارد آمریکا شدند به آرامی مردم ساکن این منطقه را از صحنه تاریخ محو کردند. این یک نسل کشی مدرن مثل نسل کشی های امروزه نبود جنگ و کشتن هم نبود. انگار یک اجبار تاریخی بود. انگار که کسی با تخته پاک کنی آرام روی نقشهای سرخپوستی می کشید آنقدر که ناپیدا شدند. سرخپوستها و فرهنگشان برای ما شرقی ها همیشه هیجان انگیز بوده است . یک نوع عرفان شرقی توی کارهایشان هست که ستودنی است. علاقه شان به طبیعت. خلق و خوی آرام و به جا خشنشان.اخلاق قبیله ای زندگی کردنشان و ... اینکه سرخپوستها در روند تمدن بشر و تبدیل آمریکا به ابرقدرت جهانی باید حذف می شدند یک حقیقت تاریخی است. حتی فاجعه هم نیست . ولی از آن حقیقتها ست که به واقع تاثر برانگیز است. و چه چیزی بهتر از ادبیات داستانی می تواند حقایق تاریخی را بیان و ثبت کند؟

داستان کوتاه تو گرو بگذار, من پس می گیرم
WHAT YOU PAWN I WILL REDEEM

نوشته شرمن الکسی بهترین و هنرمندانه ترین تعریف این محو شدن است. شرمن الکسی خودش سرخپوست است. جوایز ادبی زیادی هم در آمریکا برده است. همین مسئله نشان دهنده حل شدن و محو شدن سرخپوستهاست درست مثل خود نویسنده . می گویند : شاهکارهای ادبی, معمولا در انتهای دوران تاریخی موضوعیشان پدید می آیند. یعنی همیشه بهترین شاهکار ادبی درست بعد از زوال یک فرهنگ یا یک موضوع است که نوشته می شود. همه شاهکارهای ادبیات از بابا گوریو گرفته تا خشم و هیاهو از این دستند. و به همین دلیل است که این داستان کوتاه که اوائل سالهای دو هزار نوشته شده است یکی از بهترین تعاریف زوال فرهنگ سرخپوستی است. نگاه نویسنده بسیار انسان دوستانه و شیرین, نو و در عین حال سرخپوستی است. یک سرخپوست الکلی ۵۰ -۶۰ ساله در سیاتل امروز به طور اتفاقی در یک گرو فروشی لباسی قدیمی مربوط به رقصهای سرخپوستی را می بیند و گمان می کند این لباس باید مربوط به مادربزرگش باشد. او برای پس گرفتن لباس نیاز به هزار دلار پول دارد. داستان , ما و سرخپوست را یک شبانه روز با خود همراه می کند تا سرخپوست پول را فراهم کند. او با آدمهای مدرن و آدمهای در حال محو شدن برخورد می کند. نگاه نویسنده بسیار دلنشین است. او این محو شدگی را نه نتیجه ظلم و ستم می داند نه نتیجه تمدن و ... او به راحتی می داند این یک زوال تاریخی است. به همین دلیل داستان با وجود همه صحنه های بسیار دلخراشش به هیچ عنوان خشن و انتقام جویانه نیست. همه آدمهایی که با سرخپوست الکلی بر می خورند مهربانند. گرو فروش, دختر کره ای, مسئول موسسه خیره و پلیس. نویسنده با هوشمندی تمام مهربان ترین وجه شخصیت این آدمها را در داستان نشان داده است. تمام سرخپوستهای داستان هم در حال محو شدن هستند از دوستان مرد گرفته تا سرخپوستهای مست توی بار و نیز آن سرخپوستهای لب دریا. و در آخر حتی خود مرد. داستان پایانی بسیار شکوهمند دارد. رقص سرخپوستی در خیابانهای شلوغ سیاتل با لباس مادربزرگ در حالی که همه چیز ثابت شده است

بسیاری از مطالب داستان برای ما شرقی ها خواندنی است. خواندن محو شدن آن چند سرخپوست در حالي كه روي آب راه مي رفتند براي من هيجان انگيز بود. انگار سرخپوستها و عرفاي ما مشتركات زيادي دارند. و هر دو شان الان در تقابل سنت و مدرنيته گير كرده اند. داستان یک روایت بسیار تازه و نو از تقابل سنت و مدرنیته است. جایی که غلبه مدرنیته کاملا پذیرفته شده است. دلایلش هم منطقی است و سنت تنها مثل یک آواز خاطره انگیز است که در دور دستها شنیده می شود و در حال خاموش شدن است

ترجمه این داستان اعجاب انگیز را می توان در مجموعه داستان خوبی خدا (ترجمه امیر مهدی حقیقت) خواند. ولی خواندن متن اصلی داستان بسیار بسیار لذت بخش تر است

متن اصلی داستان در مجله نیویورکر سال ۲۰۰۳ چاپ شده است

2 comments:

Niloofar said...

That's funny! the linke has changed! is it possible that newyorker suddely has decided to change the link?!!!

LT said...

I noticed that too. the strange thing is that when I searched for the story in the google that was the link I got. Maybe The New Yorker's website is having problems (?)

btw, nice post. I loved it !