... باز هم
عادت کرده ایم.بیش از ده سال است که عادت کرده ایم. ولی هنوز هم گریه مان می گیرد.هنوز هم بغض می کنیم.غصه می خوریم و آرزو می کنیم همه چیز درست بشود که نمی شود. اولین میهمانی خداحافظی را سال اول دانشگاه رفتم. داشتند وسائلشان را می بستند.همدیگر را بغل کردیم و قول دادیم .بعد که آمدیم بیرون توی ماشین زدیم زیر گریه. بیشترین تعداد مهمانی خداحافظی را بعد از سال آخر دانشگاه رفتیم. آن روزها که پذیرشها می رسید و همه یکی یکی می رفتند.آن روزها که آنقدر تعداد رفتن ها زیاد شده بود که وقتی می گفتیم ما فعلا قصد رفتن نداریم برای همه عجیب بود. چقدر دل کندیم؟ باز دوست شدیم و باز دل کندیم؟ انگار این میهمانیهای خداحافظی تمامی ندارند.هنوز دوستانمان می روند و ما از رو نمی رویم باز دوست می شویم ٬ با هم خاطره درست می کنیم تا بعد این رفتنها باز هم برایمان بغض بیاورد و باز توی ماشین موقع رفتن گریه کنیم. خسته شدیم. مگر قرار نبود همه با هم بزرگ شویم ؟که بچه دار شویم؟که بچه هایمان با هم همبازی شوند؟ که با هم باشیم؟ حالا آلبومهایان پر شده از دوستانی که دیگر نیستند. شاید چند ماهی یک بار ایمیلی بزنیم و یا تلفنی و همین. خسته شدیم از این عادت کردنهایمان به این میهمانی های شب آخر خداحافظی. خسته شدیم از اینهمه خداحافظی. از اینکه آنها که دوستشان می داریم می روند.کانادا و آمریکا و استرالیا و...حتی دوبی. خسته شدیم از اینکه هیچ چیز ماندگار نیست. به دوستان ۳۰ ساله پدر و مادرمان و میهمانیهای ماهیانه شان حسرت می خوریم. فکر میکنیم هرگز ممکن نیست دوباره دور هم جمع شویم. ما آروز داشتیم دوستانمان کنارمان بمانند. ظاهرا آروزی بزرگی بود. دیشب یکی دیگرشان رفت.حالا باز عکسهایمان را گذاشته ایم نگاه می کنیم.شاید بهتر باشد دیگر به کسی دل نبندیم.
سه شنبه، 31 مرداد، 1385 - نیلوفر
عادت کرده ایم.بیش از ده سال است که عادت کرده ایم. ولی هنوز هم گریه مان می گیرد.هنوز هم بغض می کنیم.غصه می خوریم و آرزو می کنیم همه چیز درست بشود که نمی شود. اولین میهمانی خداحافظی را سال اول دانشگاه رفتم. داشتند وسائلشان را می بستند.همدیگر را بغل کردیم و قول دادیم .بعد که آمدیم بیرون توی ماشین زدیم زیر گریه. بیشترین تعداد مهمانی خداحافظی را بعد از سال آخر دانشگاه رفتیم. آن روزها که پذیرشها می رسید و همه یکی یکی می رفتند.آن روزها که آنقدر تعداد رفتن ها زیاد شده بود که وقتی می گفتیم ما فعلا قصد رفتن نداریم برای همه عجیب بود. چقدر دل کندیم؟ باز دوست شدیم و باز دل کندیم؟ انگار این میهمانیهای خداحافظی تمامی ندارند.هنوز دوستانمان می روند و ما از رو نمی رویم باز دوست می شویم ٬ با هم خاطره درست می کنیم تا بعد این رفتنها باز هم برایمان بغض بیاورد و باز توی ماشین موقع رفتن گریه کنیم. خسته شدیم. مگر قرار نبود همه با هم بزرگ شویم ؟که بچه دار شویم؟که بچه هایمان با هم همبازی شوند؟ که با هم باشیم؟ حالا آلبومهایان پر شده از دوستانی که دیگر نیستند. شاید چند ماهی یک بار ایمیلی بزنیم و یا تلفنی و همین. خسته شدیم از این عادت کردنهایمان به این میهمانی های شب آخر خداحافظی. خسته شدیم از اینهمه خداحافظی. از اینکه آنها که دوستشان می داریم می روند.کانادا و آمریکا و استرالیا و...حتی دوبی. خسته شدیم از اینکه هیچ چیز ماندگار نیست. به دوستان ۳۰ ساله پدر و مادرمان و میهمانیهای ماهیانه شان حسرت می خوریم. فکر میکنیم هرگز ممکن نیست دوباره دور هم جمع شویم. ما آروز داشتیم دوستانمان کنارمان بمانند. ظاهرا آروزی بزرگی بود. دیشب یکی دیگرشان رفت.حالا باز عکسهایمان را گذاشته ایم نگاه می کنیم.شاید بهتر باشد دیگر به کسی دل نبندیم.
سه شنبه، 31 مرداد، 1385 - نیلوفر
7 comments:
ما آروز داشتیم دوستانمان کنارمان بمانند
So many things we wish we had.
I wish I could grow old in my own country. I wish I could live my life the way I Want it in my own country. I wish the current regime could be overthrown, I wish I could have....
Bahar ,
Is this regime the only problem that keeps us away from Iran?
you know Arezou, I'm not sure either ... there are many things ... people like me live there! I cannot be around them! they hurt me! I should stay away from them...you should stay away from me...Let us all hide from ourselves in nowhere lands!
Bahar I agree with Arezou, do you think the problem is simply the head of the pyramid, so if it is changed tomorrow you can live your life the way you want it there, I strongly believe if any, the change should start from the base of pyramid, because let's face it the upper part comes from and stands on the base.
The problem is not the goverment.even oil is not the problem either. the most important problem is the econimy.(not money cuz we have plenty of money and oil here) the moment we can have a healthy economy things will start to change .we even can have democracy then.
to anonymous:
there shouldn't be any pyramid at all.
عکسها، دردناک و شیرین، انگار هر بار در این عکسها جزئیات تازه یی پیدا می کنی و دلتنگی تازه یی و حسرت تازه یی
Post a Comment