Wednesday, November 15, 2006

"چاله" by Carlos Hani

همه بد بختی ها میریزه توی چاله. چاله آدم متعهدیه و وقت شناسه. یه ارتشی بازنشسته. دو روز که فهمیده که سرطان پروستات داره. آدم اتو کشیده ای و سر و وضع مرتبی داره . صد و ده ساله با زنش قهره .سر چی؟ دیگه یادش نمیاد ولی همیشه به این فکر میکنه اگه یکمی سر زن گرفتن عجله نمیکرد حالا کوکب خانوم و داشت...چاله از تخمه خوردن تو ماشین خیلی بدش میاد. تلوزیون با صدای بلند هم اون رو به مرز جنون میرسونه.چاله بقول خودش " طاغوتیه" دویست بار هم قسم خورده که رو ز 12 فروردین به جمهوری اسلامی رای منفی داره یه دفعه زنش جلو کوکب خانوم بهش گفت که بقول امروزیا که " کنتر" نداره. چاله که تا بنا گوش قرمز شده بود و لرزش دستاش رو زانو رو بوضوح میشد دید رو به زنش کرد و گفت امثال شما به اینا رای دادین..
حالا چاله سر پوکرهم دیگه تمرکز نداره این فکر پروستات دائم تو سرشه.

2 comments:

LT said...

حالا چاله بیفته تو چاه چی میشه؟

myelon said...

I love this (although it makes me feel awkward): the title, names, characters, ... I'm wondering whether you could continue your little story and keep the quality as fine.